پردهای از پرند سیماندود، ماه بر دوش شام گسترده
روشن و دلکش و خیالانگیز، وز نسیم شبانه افسرده
واندر اعماق آشیانه خویش، سر خود مرغ حق فرو برده
یاد بیداری و تلاش و سخن، از خیال زمانه بسپرده
نیمی از شام هجر بگذشته، صحبت غم به جانم آورده
خواب بگریخته ز دیده من، دامن از اشک چشم پر کرده
لیک با رنج جانگداز فراق، روح باز از غمش نیازرده
یاد مهر حیاتبخش «مه»ام، زنده میدارد این تن مرده
لاله حاوی او چراغ شب است، نور بر شام هجر بسپرده
یارب از جور دهر برهانش، تا که برهاند این سراپرده
نکته جالب و شیرین در این غزل این است که حروف اول مصرعهای اول، نام «پروین خلیلی» را میسازند.